شیخ محمد صالح پردل

مطالب مذهبی

مطلب زیر سخنرانی شیخ محمد ضیایی در یکی از شب های رمضان سال ۱۴۱۴ هـ قـ – ۱۳۷۲ هـ.شـ می باشد که از روی نوار پیاده شده است و به همین علت کمی از نظر دستوری با یک مقاله متفاوت می باشد.الحمد لله و الصلاة و السلام علی رسول الله صلی الله علیه و سلماما بعد:سوال: چرا در مذهب اهل سنت وفات و تولد بزرگان و ائمه را جشن نمی گیرند و برای آنها نوحه خوانی و سینه زنی نمی کنند؟جواب: در کلیه مذاهب اهل سنت بلا استثنا فقط احترام بزرگان مرحوم شده به سه چیز است:۱- نام آنها را به خوبی یاد کنیم : حضرت سیدنا علی کرم الله وجهه، حضرت سیدنا عمر رضی الله عنه، حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و سلم …۲- از خدا برای آن بزرگان درود و رحمت بخواهیم. اگر صحابه کرام است می گوییم: رضی الله عنه (خدا از او خشنود باد) اگر از پیامبران هستند بگوییم: علیه السلام (بر او سلام) اگر شخص رسول اکرم را نام بردید می گوییم: صلی الله علیه و سلم. اگر بعد از صحابه کرام از بزرگان نام بردید می گوییم: رحمة الله علیه.۳- گفتار و کردار آنها را مورد توجه قرار می دهیم و سعی می کنیم دنباله رو مخلص آنها باشیم.جز این سه چیز در مذهب اهل سنت چیزی بنام احترام شخص مرده وجود ندارد. خوب نیست! در مذهب وجود ندارد، مراسمی بنام سینه زنی و عزاداری در مذهب [اهل سنت] نداریم. نمی شود چیزی به مذهب چسبانید. می شود از خانه بیرون رفت [اما] نمی شود زمین، اتاق، و دیوار خانه را عوض کرد.این مطلب خیلی جالب است، خوب در مذهب وجود ندارد، حتی قول ضعیفی هم نیست، هیچ قولی وجود ندارد. این را برای ادای امانت عرض می کنم چون روز حساب ما مسئول گفتار خودمان هستیم. کار ما گویندگان مذهبی خیلی مشکلتر از کار عوام است.هر مذهبی در جامعه مسلمین یک خصوصیت و رنگ و شکل خاصی دارد. این خصوصیت و رنگ و ویژگی مذهبی [را] هیچ وقت نمی توان عوض کرد. در طول ۱۴۰۰ سال از زمانیکه فرق مختلف در اسلام به وجود آمدند، فِرَقی که بنام اهل سنت هستند چند خصوصیت داشته اند:۱- سواد اعظم امت اسلام بوده اند. در طول تاریخ ۹۰درصد بنام اهل سنت بوده اند.۲- نسبت به جهان خارج، سخنگوی جهان اسلام بوده اند. این حکومت های اهل سنت بوده اند که چه ظالم چه غیر ظالم، جزیه می گرفتند. این حکومت های اهل سنت بوده اند که بخارا و سمرقند را فتح کرده اند، فلسطین را از اول فتح کرده اند و بعد هم از صلیبی ها باز گرفتند. امپراطور چین فرستاده حکام اهل سنت را می پذیرفت. دربار واتیکان هم از سفرای خلفا استقبال می کرد، همان خلفای به اصطلاح ظالم.۳- از خصوصیت اهل سنت این است که هرگز در برابر مخالفان خود خشونت نشان نمی دهند. فحش را به فحش جواب نمی دهند. بدی را به بدی تلافی نمی کنند، تندی را با تندی پاسخ نمی گویند، خشونت را با خشونت جواب نمی دهند. این از ویژگی های اهل سنت بوده است در طول ۱۴۰۰ سال و این خصوصیت [را] نمی توان تغییرش داد.تا شما خود را سنی می دانید، نمی توانید در مقابل مخالفان خشونت نشان بدهید. این در مذهب نیست، خلاف مذهب است. به این دلیل در جامعه بزرگ امت محمد مصطفی صلی الله علیه و سلم در هر صد سال احزاب و گروه های مختلفی تند رفته اند، حرکت کرده اند، به آسمان ها پریده اند و یواش به زمین غلطیده اند، ولی اهل سنت [نه] به کهکشان ها پریده اند و [نه] در گودال ها فرو رفته اند. این شیوه اهل سنت است. ما اجازه نداریم در مقابل مخالفانمان پرخاش کنیم. چنین چیزی امکان ندارد، چون خلاف مذهب است.۴- اهل سنت همیشه عادت دارد حق و عقیده ی خود را، بدون تعرض به مسائل دیگران خیلی فشرده و خیلی واضح و صریح بیان می کند. اگر حق مذهب خود را درست یاد بگیرید؛ نیاز به این ندارید که به دیگران پرخاش کنید و یا پاسخ فحش بدهید. اصلا نیاز به این پیدا نمی کنید. شما آنچه به نظر خودتان حق است درست یاد بگیرید کافی است.۵- در خاتمه عرایضم یک مثال [می آورم]: موضع گیری اهل سنت در مقابل برادران و در مقابل امت اسلامی، در مقابل فرقه های اسلامی که زیر پرچم اسلام با اهل سنت یکی هستند چنین است: امت اسلام حکم تشکل یک خانواده دارد که بعد از فوت پدر خانواده ، وارثان بر سر تقسیم میراث اختلاف پیدا کرده اند.زنان، دختران و پدران امت مرحوم شده اند و این اختلاف را نتوانسته اند حل کنند تا [نوبت] به فرزندزادگان رسید. پسر زاده ها دو دسته شده اند: اکثریت می گویند: پدرانمان بر سر میراث اختلاف کرده اند حالا درست نیست آن اختلاف را بر ملا کنیم، همسایه ها را خبر دهیم، امت را هم خبر دهیم. خوب این اختلاف [را] داشته اند دیگر. خدا همه را ببخشد. این موضع گیری اهل سنت است.اما در داخل همین خانواده افرادی از نوادگان از پسران و دختران همان پدر مرحوم معتقدند خیر ما باید حق را بگوییم. باید این چیز را که می گوییم به همه اعلام کنیم که این خانواده مقدس نبوده و اکثریت نادرست و ظالم و خائن بوده اند! حالا این اختلاف بین اهل سنت است با دیگران. موضع گیری اهل سنت واضح است می گویند چون بر ملا کردن اختلاف ها، برملا کردن مسائلی که در صدر اسلام بوده، بعد از رحلت رسول الله بوده، موشکافی [آنها] بدی ها را چند برابر نشان می دهد این به نفع نیست.خلاصه مطلب:تکرار فحش، فحش است. یک وقت در مدینه منوره بودیم حدود ۳۲ سال قبل. کتابی به مرحوم شیخ عبدالرحیم انصاری رحمه الله ارائه دادند – آن مرحوم ۶ یا ۷ سال قبل در مدینه منوره درگذشتند و در بقیع دفن شدند، او از علمای بزرگ اهل سنت بندرعباس است. او در آغاز کشف حجاب هجرت کرد رفت، چون نتوانست بی حجابی را تحمل کند هجرت کرد رفت به مدینه – در محضر ایشان بودیم کتابی آوردند که خیلی بد و بیراه گفته بود به خلفای ثلاثه و از مسلمانان اهل سنت خواسته بود که در مقابل دلایلش دلیل بیاورند. گفته بود اگر اهل سنت جوابی دارند جواب بدهند.شیخ رحمة الله علیه کتاب را گرفت و گفت سبحان الله اهل سنت کی به فحش جواب داده اند. هرگز! ما اجازه نداریم جواب فحش بدهیم. ما آنچه در کتاب هایمان است مخلصانه بیان می کنیم. فضایل حضرت علی علیه السلام، فضایل حضرت عمر، فضایل بزرگان را بیان می کنیم. تاسف می خوریم به حال آن خواهران و برادرانی که تندرو هستند، گستاخانه و بدون توجه به مصلحت امت اختلافات را برملا می کنند.* ما جز اینکه دعا کنیم خدا هدایتشان کند، جز اینکه تاسف بخوریم چیز دیگری نداریم. و این موضع گیری صحیح اهل سنت است در دنیا. در قدیم هم همینطور بوده است حتی در مسائل خانوادگی.می گویند شخصی به حضور حسن بصری – از شاگردان حضرت علی و از علمای قرن اول هجری و از راویان معتبر حدیث  – آمد به او گفت: فلان کس به تو فحش می داد. حسن به او گفت: خب! چه گفت؟ او فحش های خیلی علنی و صریح به حسن داد و گفت: او این طور می گفت. حسن گفت: خدا او را ببخشد، او پشت سر می گفت، تو که روبروی من فحش می دهی! او خیلی گناهانش از تو کمتر است. لا اقل لطفش در باره من از تو بیشتر است.والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته——————————————————————————–* البته اختلافات یا مسائلی که احیانا میان نسل اول روی می داده است مسائلی گاه اجتناب ناپذیر و استثنایی بوده و فضای غالب در میان آنها دوستی و محبت بوده است. به زیر ذره بین بردن چنین مسائلی هرگز به نفع امت مسلمان نیست و بیشتر جریان سکولار و بی دین از این مسائل سود می برد. تاریخ اسلام با وجود اشتباهات و مسائل خیلی ریز در میان تاریخ تمام جنبشها و ادیان سفیدترین و روشن ترین آنهاست. البته حساب روایات جعلی و دروغین از اینگونه مسائل جداست.منبع: بیداری اسلامی

نویسنده: جوان اسلامی ׀ تاریخ: سه شنبه 28 آبان 1392برچسب:, ׀ موضوع: <-CategoryName-> ׀

محمد امین الجندی / ترجمه: عادل حیدری

دختر دانشجویی در رشته‌ی روانشناسی مشغول تحصیل بود، سه خواهر داشت که یکی از آن‌ها در دوره‌ی دبیرستان تحصیل می‌کرد و دو خواهر دیگر دوران راهنمایی را پشت سر می‌گذاشتند، پدرشان بقالی کوچکی داشت که از عرق جبینش چندرغازی کسب می‌کرد تا هزینه‌ی تحصیل دخترانش را بپردازد.

از میان دخترانش، دختر دانشجویش یک دختر استثنایی بود، بسیار باهوش و زرنگ و نیز خوش مشرب و خوش اخلاق، بگونه‌ای که هم‌کلاسی‌هایش برای دوستی با او با هم رقابت می‌کردند.

خودش داستان زندگی‌اش را چنین تعریف می‌کند:

روزی از روزها که پس از پایان درس از دانشگاه خارج می‌شدم ناگهان جوانی زیبا رو با قامتی رعنا و لباسی برازنده روبرویم سبز شد، چنان به من خیره شده بود که گویا سالهاست مرا می‌شناسد! با بی‌توجهی به راهم ادامه دادم اما رهایم نمی‌کرد و قدم زنان پشت سرم حرکت می‌کرد، با صدایی آرام و کودکانه گفت: به خدا دوستت دارم، عاشقتم، مدتهاست به تو می‌اندیشم، می‌خواهم با تو ازدواج کنم! شیفته‌ی اخلاقت شده‌ام!

به سرعتم افزودم، قدمهایم می‌لرزید و عرق از پیشانی‌ام سرازیر شده بود. تاکنون با چنین صحنه‌ای مواجه نشده بودم، هراسان به خانه رسیدم و آن شب تا صبح صحنه‌ای که اتفاق افتاده بود را مرور می‌کردم.

روز بعد هنگام خروج از دانشگاه دوباره او را دیدم… درحالی که لبخندی زیبا بر لبانش نقش بسته بود در مقابلم ایستاد و سخنان عاشقانه‌ی دیروزش را تکرار کرد. دوباره با بی‌توجهی راه خانه را در پیش گرفتم اما رهایم نمی‌کرد، نهایتا نامه‌ای بسویم انداخت و راه بازگشت را در پیش گرفت… متردد بودم نامه را بردارم یا نه؟ دستانم می‌لرزید، دلهره داشتم، پس از چند دقیقه کشمکش با درونم بالاخره نامه را برداشتم، نامه‌ای مملو از جملات عاشقانه و همچنین حاوی معذرت خواهی بابت اعمال نسنجیده‌اش. نامه را پاره کرده و در سطل آشغال انداختم.

دیری نگذشت که صدای زنگ تلفن را شنیدم، گوشی را برداشتم، خودش بود، می‌خواست بداند نامه‌اش را خوانده‌ام یا نه، گفتم: اگر می‌خواهی پا از گلیمت فراتر بگذاری خانواده‌ام را خبر می‌کنم، و تلفن را قطع کردم.

ساعتی نگذشته بود که بار دیگر تماس گرفت. قسم می‌خورد که هدفش پاک است و قصد ازدواج دارد، می‌گفت: بازمانده‌ی یک خانواده‌ی ثروتمند است و شاهزاده‌ی رؤیاهایم خواهد شد و برایم قصری بلورین خواهد ساخت.

1235438922قلبم نرم شد و باب سخن با او را آغاز کردم، از سخن گفتن با او خسته نمی‌شدم، همواره به تلفنم نگاه می‌کردم به امید اینکه صدای زنگش آرامم کند. پس از پایان وقت دانشگاه لحظه‌های طولانی منتظرش می‌ماندم بلکه ببینمش. روزی از روزها که از دانشگاه خارج شدم ناگهان جلو دانشگاه دیدمش، از خوشحالی می‌خواستم پرواز کنم، سوار ماشینش شده تا خیابان‌های شهر را دور بزنیم، چنان عاشق و شیفته‌اش بودم که هیچ اراده‌ای از خود نداشتم، تمام حرف‌هایش را باور داشتم بویژه وقتی می‌گفت: تو پری قصه‌هایم هستی، و بی تو نمی‌توانم زندگی کنم.

چنان احساس خوشبختی می‌کردم گویی که خوشبخت‌تر از من در دنیا کسی نیست.

روزی از روزها که تاریکترین روز زندگی‌ام بود با آینده‌ام بازی کرد و رسوای کوی و برزنم کرد… طبق معمول سوار ماشینش شدم تا خیابان‌ها را دور بزنیم اما مرا به خانه‌ای برد که کسی در آن زندگی نمی‌کرد. با هم خلوت کردیم و گفتیم و شنیدیم و خندیدم، در آن هنگام حدیث رسول الله صلی الله علیه و سلم را فراموش کردیم که فرمودند: «هیچ زن و مرد نامحرمی باهم خلوت نمی‌کنند مگر اینکه شیطان سومین آنهاست».

ولی شیطان مرا اسیر خود کرده و با عشق این جوان فریفته بود. تا به خود آمدم دیدم قربانی هوسرانی‌اش شده‌ام و گوهر پاکدامنی‌ام را از دست داده‌ام!! دیوانه‌وار فریاد زدم: با من چه کردی!؟

- نترس من باهات ازدواج می‌کنم.

- چطور!! درحالیکه با من عقد نکرده‌ای؟

- بزودی مراسم عقد را برگزار می‌کنیم.

دیوانه‌وار روانه‌ی خانه شدم… پاهایم بزور مرا تحمل می‌کرد، آتشی در درونم شعله می‌زد و دنیا در مقابل چشمانم تار شده بود، بشدت می‌گریستم، چنان روحیه‌ام را باخته بودم که بناچار پس از مدتی دانشگاه را رها کردم.

هیچ یک از اعضای خانواده نمی‌دانستند که قصه چیست.

روزها یکی پس از دیگری می‌گذشت تا اینکه روزی تلفنم زنگ خورد. خودش بود!! گوشی را برداشتم، می‌گفت: باید ببینمت.

خوشحال شدم، تصور کردم می‌خواهد مقدمات خواستگاری را فراهم کند.

به ملاقاتش رفتم، در اولین لحظه که با چهره‌ی عبوسش مواجه شدم بلافاصله گفت: به ازدواج فکر نکن!! می‌خواهم بدون هیچ قیدی با من زندگی کنی، همانگونه که من می‌خواهم!!

ناخود آگاه سیلی محکمی به گونه اش نواخته و گفتم: ای پست فطرت فکر می‌کردم می‌خواهی اشتباهت را جبران کنی اما می‌بینم خیلی رذل هستی!

گریان از ماشینش پیاده شدم.

گفت: یک لحظه صبر کن..

ناگهان متوجه شدم یک نوار ویدئو را در دست دارد.

با لحنی موذیانه فریاد زد: با این نوار نابودت می‌کنم!

گفتم: چیست؟

گفت: بیا با هم برویم خودت ببین.

رفتم و فیلم را تماشا کردم!! دنیا برسرم فرود آمد، تمام آنچه بین ما گذشته بود را فیلمبرداری کرده بود! فریاد زدم: ای پست فطرت!

گفت: دوربین مخفی همه چیز را ضبط کرده، بهتر است تسلیم شوی وگرنه نابودت می‌کنم، بشدت گریه کردم و چون آبروی خانواده‌ام در میان بود بناچار تسلیم شدم.

تا بخود آمدم اسیر دستانش شده بودم و مرا از مردی به مرد دیگر پاس می‌داد و در مقابل آن پول هنگفتی دریافت می‌کرد و چنین بود که زندگیم به هرزگی کشیده شد در حالی که خانواده‌ام از همه جا بی‌خبر بودند.

دیری نگذشت که فیلم پخش شد و بدست پسر عمویم افتاد، و خبرش چون بمبی در شهرمان صدا کرد، و قصه‌ی رسوایی‌ام سراسر شهر پیچید.

برای حفاظت از جانم از خانه گریخته و از دیده‌ها مخفی شدم. پس از مدتی فهمیدم که خانواده‌ام به شهر دیگر کوچ کرده‌اند تا بلکه این لکه‌ی ننگ را از پیشانی خود پاک کنند.

قصه‌ی ما نقل مجالس شده بود و فیلم رسوایی‌ام میان جوانان دست بدست می‌شد.

آن جوان ناپاک مرا چون عروسکی بازی می‌داد.

تا اینکه…. تصمیم گرفتم انتقام بگیرم.

روزی از روزها که مست و بیخود بود از فرصت استفاده کردم و چاقو را در قلبش فرو بردم و به زندگی ابلیسی‌اش پایان دادم.

اکنون پشت میله‌های زندان خواری و ذلت را تحمل می‌کنم و به گذشته‌ی خود می‌اندیشم که چگونه نابودش کردم… به آن قصری که با شیشه ساختم غافل از اینکه با خرده سنگی شکسته خواهد شد.

هر وقت بیاد آن فیلم می افتم احساس می‌کنم دوربین‌ها مرا زیر نظر دارند، داستان زندگی خود را نوشتم تا عبرتی باشد برای همه‌ی دختران جوان تا اینکه فریب سخنان زیبا وپیام‌های عاشقانه‌ی جوانان شیطان صفت را نخورند.

خواهرم!

داستان زندگی نابود شده‌ام را برایت می‌نویسم؛ پدرم با حسرت از دنیا رفت و تا آخرین لحظه‌ی زندگیش می‌گفت: نمی بخشمت.

برگرفته از سایت:http://www.bidary.net

نویسنده: جوان اسلامی ׀ تاریخ: دو شنبه 27 آبان 1392برچسب:قصر شیشه‌ای/داستان‌های عبرت‌آموز , ׀ موضوع: <-CategoryName-> ׀

 

گذری كوتاه بر زندگی شیخ محمد ضیایی رحمة الله علیه

قال الله تعالی: «من المؤمنین رجال صدقوا ما عاهدوا الله علیه فمنهم من قضی نحبه ومنهم من ینتظر و ما بدلوا تبدیلا»در میان مومنان مردانی هستند كه با خدا راست بوده اند در پیمانی كه با او بسته اند. برخی پیمان خود را بسر برده اند (و شربت شهادت سر كشیده اند) و برخی نیز در انتظارند (تا كی توفیق رفیق می گردد و جان را به جان آفرین تسلیم خواهند كرد). آنان هیچگونه تغییر و تبدیلی در عهد و پیمان خود نداده اند (و كمترین انحراف و تزلزلی در كار خود پیدا نكرده اند.)

ولادت، خانواده و تربیت اسلامی

شیخ محمد ضیایی فرزند محمد صالح فرزند محمد فرزند محمد صالح فرزند اسماعیل فرزند شمس الدین روز چهارشنبه 13 تیر ماه 1318 (هـ.ش) مطابق با 17 جمادی الاولی 1358 (هـ.ق) در خانواده ای مومن و متدین در روستای هود از توابع بخش اوز لارستان فارس متولد شد. پدرش حاج محمد صالح امام جماعت روستا بود و همچنین اجدادش تا پنج پشت امام جماعت و قاضی هود بودند. مردم اختلافات، مسائل و مشكلات دینی و اجتماعی خود را نزد او حل می كردند و بدین سبب او را قاضی می نامیدند حاج محمد صالح علوم دینی را در مدرسه شیخ احمد فقیهی در شهراوز فرا گرفته بود. بسیار مطالعه می كرد و به دلیل حافظه قویش از معلومات دینی، تاریخی و ادبی خوبی برخوردار بوده و از این نظر سرآمد بزرگان منطقه به حساب می آمد.

مسجد جامع روستا را خود اداره می كرد و خودش اذان می گفت: می گویند صدای بسیار رسایی داشت به گونه ای كه صدای اذان او از فاصله 5 كیلومتری -در آن زمان بدون بلندگو- شنیده می شد. به تربیت فرزندانش بسیار اهمیت می داد و با وجود اینکه به كشاورزی و باغداری هم مشغول بود اجازه نمی داد حتی یك وعده نماز جماعت مسجد از او فوت شود. مادر شهید نیز از خانواده ای متدین و اهل علم از شیوخ روستای هَرم بود. شیخ محمد ضیایی در چنین محیطی و زیر نظر چنین پدر و مادری پرورش یافت.

در جستجوی علم و دانش

دوران كودكی را در روستای خود پشت سر گذاشت، مدت یك سال یا بیش در روستای بیدشهر در مكتبخانه مرحوم سید عقیل كاملی - دایی مادرش- به فراگیری قرآن مشغول بود. چهار سال از دوران دبستان را در روستای كوره سپری كرد. پس از آن به تشویق پدرش به مدت 4 سال در مدرسه دینی اوز - مدرسه شیخ احمد فقیهی - به تحصیلات دینی پرداخت. سپس به اصرار خودش و تشویق مادرش به قصد ادامه تحصیلات دینی راهی خارج از كشور شد. در ابتدا پدرش مخالف خارج رفتن وی بود و اصرار داشت كه او تحصیل علوم دینی را در همان مدرسه اوز به پایان رساند و در غیر اینصورت به كشاورزی و باغداری مشغول شود. اما اصرار شهید برای تحصیل در مدینه منوره و پشتیبانی مادرش باعث شد تا پدرش در سال 35 یا 36 شمسی او را به قطر بفرستد. در آن زمان شیخ 17 یا 18 ساله بود. مدت 6 ماه در آنجا مشغول كار بود. تا اینكه شیخ صدیق منصوری كه پیش از او از روستای كوره برای تحصیل به مدینه رفته بود ضمن نامه ای به شهید خبر می دهد كه برای او در مدینه منوره مجالی برای درس خواندن مهیا کرده است و بهتر است هرچه زودتر راهی مدینه شود. شهید برای كار، قرارداد یكساله داشت اما پس از دریافت نامه در حالیكه شش ماه از قراردادش گذشته بود بدون گرفتن حقوق، كارش را رها كرده و همراه كاروان حج از قطر رهسپار مدینه منوره گردید.

سال 1336 هـ.ش در سن 18 سالگی وارد مدینه شد. تحصیلات خود را همراه با شیخ صدیق منصوری بصورت غیر رسمی شروع می كند. در آن زمان هنوز دانشگاه مدینه افتتاح نشده بود ابتدا در مدرسه «دارالحدیث» درس می خواندند. بیشتر علوم دینی را در حلقه های درسی كه علمای مدینه در حرم نبوی تشكیل می دادند فرا گرفتند. این حلقه های درس در روضه مسجد النبی برگزار می شد. در آن مكان شریف صحیح بخاری، صحیح مسلم، سیرت و تفسیر را نزد شیخ محمد مختار شنقیطی آموخت. «احیاء علوم الدین» امام محمد غزالی را نزد شیخ ابراهیم خُتَنی كه اصلیتش بخارایی و فارسی زبان بود فرا گرفت. در حلقه درس حدیث در هر جلسه حدیث جدید را با شرح و تفسیر و دلایل می خواندند و در جلسه بعد از اول شروع كرده تا به حدیث جدید می رسیدند. شیوه درس خواندنشان به گونه ای بود كه شهید پیش از ورود به دانشگاه چندین بار صحیح بخاری و صحیح مسلم را دوره كرده بود. و حفظ قرآن را زیر نظر استاد حفظ در روضه شریف شروع کرده بود به صورتی که پیش از ورود به دانشگاه حافظ كل قرآن شد. 4سال بدین شكل بصورت غیر رسمی علوم دینی را كسب كرد یكی از هم دوره های عرب ایشان در دانشگاه مدینه پس از شهادتش در مورد وی گفته بود: دخل الجامعة و هو مجتهد.

وقتی در سال 1340 هـ.ش دانشگاه مدینه افتتاح شد، شهید جزء اولین گروه دانشجویان این دانشگاه بود. شهید ضیایی و شیخ صدیق منصوری تنها ایرانیان دانشگاه مدینه بودند. و به تشویق و تاكید شهید، برادرش شیخ عبدالوهاب ضیایی نیز دو سال بعد به مدینه رفت و به عنوان سومین ایرانی وارد دانشگاه مدینه شد. دانشگاه مدینه شامل چهار بخش مقدماتی، اعدادی، ثانوی و دانشگاه بود. شهید ضیایی از دوره ثانوی شروع به تحصیل كرد كه معادل دوره دبیرستان ایران است. تحصیلات دانشگاهی را در رشته شریعت گذراند. در طول تحصیلات همواره جزء دانشجویان ممتاز بود. به اندازه ای به زبان عربی مسلط بود كه خود می گفت: «در مدینه وقتی عربی صحبت می كردم كسی متوجه ایرانی بودنم نمی شد.»

پس از 8 سال با مدرك لیسانس در رشته شریعت با درجه جید جداً (بسیار عالی) از دانشگاه مدینه فارغ التحصیل شد. از جمله اساتید وی در دانشگاه: عبدالمحسن عباد، شیخ عبدالعزیز بن باز (رئیس دانشگاه)، شیخ محمد امین شنقیطی، شیخ عطیه محمد سالم، شیخ ابوبکر جزایری و شیخ عمر فلاته بودند، لازم به ذكر است كه شهید در تمام مدت تحصیل و اقامت در مدینه منوره از حمایتهای مالی و غیر مالی و راهنمایی های مرحوم شیخ عبدالرحیم انصاری یكی از علمای ایرانی ساكن مدینه برخوردار بودند. شهید ضیایی در مجموع حدود 13 سال در مدینه منوره اقامت داشتند و در این مدت 13 بار به سفر حج مشرف شد.

 

مبارزه با جهل، بی دینی و نفاق

وقتی شهید از سال 48 فعالیت مذهبی خود را شروع كرد با مردمی روبرو بود كه از دین و مذهب چیز زیادی نمی دانستند و زمینه بی دینی و گمراهی با توجه به وضعیت پیش از انقلاب، فراهم بود. از همان ابتدای فعالیت همواره با تهدیدات، تمسخرها و مخالفت های افراد بی دین و منافق روبرو بود. از جمله این افراد، كسرویها و بهایی ها بودند كه مدتی بود در میان اهل سنت نفوذ كرده و پیروانی داشتند شهید یكی دو سخنرانی تند علیه آنها ایراد نمود، مانند : انتقاد شدید از جماعت مسجد در مورد شرکت کردن در تشییع جنازه چنین افرادی که منجر به توطئه ای شد كه در سال 53 علیه وی طرح ریزی كردند. در این حادثه شیخ ضیایی با خوردن شربتی مسموم در خانه یكی از این افراد دچار ناراحتی اعصاب شد. پس از مدتی تحمل بیماری، در شیراز تحت درمان قرار گرفت و بعد از سه - چهار ماه مشكلات روحی روانی بهبود یافت.

تاسیس مدرسه علوم اسلامی اهل سنت و جماعت در بندرعباس

در سال 1360 هـ.ش مدرسه علوم اسلامی اهل سنت و جماعت بندر عباس را با تشویقات و حمایت های مالی حاج ابراهیم عباسی و تشویقات شیخ مصطفی کهتویه تاسیس كرد. اگر چه ابتدا با مخالفتهایی روبرو شد، اما با حمایت جناب آقای حقانی نماینده وقت بندر عباس در مجلس توانست اجازه تاسیس مدرسه را بگیرد. تنها گردانندگان مدرسه در بدو تاسیس شهید ضیایی و مولوی محمد حسین واحدی (افغانی) بودند و تعداد طلبه ها در این سال 30 نفر از مناطق مختلف جنوب بودند. دروسی كه خود شهید تدریس می كرد، تفسیر، حدیث، سیرت، نحو و میراث بود. مدرسه ایشان اولین مدرسه اهل سنت در ایران بود كه كلاس بندی شده  و طلاب دروس دینی و دولتی را با هم می خوانند. در سایر مدارس در آن زمان هر چند سابقه بیشتری داشتند فقط دروس دینی را می خواندند. شهید اكثر اوقات خود را در مدرسه می گذراند فاصله منزلش تا مدرسه حدودا پنج كیلومتر بود اما با این وجود بیشتر نمازها را در مدرسه با طلاب می خواند. رابطه خوبی با طلبه ها داشت و در مواقع لزوم برای آنها به منزله پدر بود. به گونه ای كه شاگردانش مشكلات خانوادگی، مالی و ... خود را نیز با وی در میان می گذاشتند. او معتقد بود كه مدرسه را خدا اداره می كند و نه شخص خاصی. و وجود یا عدم وی هیچ مشكلی در روند اداره مدرسه ایجاد نخواهد كرد. همواره می گفت: «هر چه دارم از بركت مسجد رسول الله و مدینه منوره است، اگر خوبی می بینید از بركت آیات و احادیثی است كه در روضه خوانده ام و اگر بدی می بینید از خودم است»، مدرسه بیش از هر چیزی برایش اهمیت داشت. و معتقد بود اداره مدرسه باید توسط شورای مدرسین باشد نه شخص واحد. و بر همین اساس مدرسه به صورت شورایی با مدیریت خود ایشان اداره می شد.

سلوك اخلاقی و كمالات انسانی و ایمانی شیخ شهید

رابطه شهید با مردم بسیار خوب و به صله رحم بسیار اهمیت می داد. در حل و فصل مشكلات نیازمندان نهایت تلاش خود را می كرد. با افرادی كه بنیه مالی ضعیفی داشتند به گونه ای بر خورد می كرد كه هرگز احساس حقارت نمی كردند. اما به یقین آنچه بیشترین تاثیر را بر مردم بخصوص جوانان می گذاشت سخنرانیهای جذاب و جامع ایشان بود. موضوعات سخنرانی ایشان همواره بر محور تبلیغ دین وعقائد اهل سنت و بیان شیوا و درس آموز تاریخ اسلام قرار داشت. هرگز در هیچ سخنرانی و هیچ خطبه ای به هیچ مذهب و فرقه ی اسلامی توهین نمی كرد. شهید معتقد بود برای تبلیغ دین هیچ نیازی به كوبیدن و توهین نیست. در همه چیز میانه رو بود. با وجودی كه اكثر خطبه های جمعه را خود ایراد می كرد، اما هر گز از این جایگاه برای توهین به سایرین استفاده نكرد و لیكن ظاهرا آنچه برای منافقین قابل تحمل نبود همان تبلیغ اسلام بود.

هنگام رفع مشكلات دیگران هیج توجهی به مذهب شخص محتاج نمی كرد. به نماز بسیار اهمیت می داد بویژه نماز صبح با جماعت در مسجد. فرزندانش را از هفت-هشت سالگی به مسجد می برد بخصوص برای نماز صبح.

هنگامی كه راهی مسافرت می شد توصیه اش این بود كه: بی نماز نشوید. همواره دوست داشت كه فرزندانش چه دختر و چه پسر تحصیلات عالیه داشته باشند. با بچه ها بسیار مهربان بود و مخالف تنبیه بدنیشان بود. برای سادات احترام خاصی قایل بود. و بطور كلی آنچه باعث محبوبیت و احترام وی نزد دیگران می شد اخلاق و تواضع و فروتنیشان در برخورد با مردم چه شیعه چه سنی بود.

خوني كه چراغ هدايت و بيداري را بر افروخت

 شيخ محمد ضيايي پس از عمري دعوت. در سن 55 سالگي در روزي ما بين چهارشنبه 22 تيرماه 1373 تا چهار شنبه 29 تيرماه 1373 مطابق با 4 الي 11 صفر 1415 ه_.ق به درجه رفيع شهادت رسيد. شهادت شيخ آخرين و بزرگترين افتخار در زندگي دنيوي او بود كه به آن نايل آمد.

پس از شهادت او مدرسه اي كه با اخلاص او اداره مي شد استوارتر از هميشه به كار خود ادامه داد و نوارهاي سخنراني او بين مردم دست به دست شد، مراسم تشييع جنازه اي كه مردم براي او ترتيب دادند و نه خانواده وي، بي نظير بود.

نه تنها از طرفداران شهيد كاسته نشد بلكه كساني كه تا آن روز نام ضيايي را هم نشنيده بودند، آن روز شنيدند و مشتاق شناختن او شدند. اغراق نيست اگر بگوييم شيخ ضيايي دائره المعارفي از تاريخ اسلام و احكام اسلامي بود كه جامعه اهل سنت از دست داد. اما بدون شك شاگرداني از خود بجاي گذاشت كه توانستند جاي خالي او را پر كنند.

                                    ************

دنیا و هرچه بود به دنیا نهاد و رفت

چون لاله داغ بر دل صحرا نهاد و رفت

مـثل عـبـور حـادثه از مــرز التهــاب

بر روی لحظه های خطر پا نهاد و رفت

مثل نسیم خانه به دوش زمانه بود

مــا را در کنـارپنجـره تنهـا نهـاد و رفت

وقت غروب خورشید همانند آفتـاب

آیـنــه در مقـابــل فــردا نهــاد و رفــت

گـل بود کـز مهاجرت ناگهان خویش

داغ بهــاره ای بـــر مـا نهـــاد و رفــت

 

برگرفته از سایت:http://www.ziyaei.com

 

نویسنده: جوان اسلامی ׀ تاریخ: دو شنبه 27 آبان 1392برچسب:زندگینامه شیخ شهید محمد ضیایی رحمة الله علیه, ׀ موضوع: <-CategoryName-> ׀

 1- حیاء، اخلاق زیبایی است که خدا آن را دوست دارد. «همانا خداوند عزوجل بسیار با حیاء است و عیب ‌هايت را می‌پوشاند و حیاء وپوشش را دوست دارد.» (روایت ابوداود)

2- حیا از اخلاق رسول اکرم صلی الله علیه وسلم است و همانا او با حیاء ترین افراد است و «حیاء او از دختری که خود را در چادر پیچیده، بیشتر است.» (روایت بخاری)

3-  حیاء از جانب الله عزوجلمی باشد و بهترین راه برای رسیدن به طاعات و شتافتن به سوی خیرات و دوری و اجتناب  از رذائل و گناه می باشد. «از خداوند متعال آن چنان حیاء کنید که حقِّ حیاء است». (روايت بخاری)

هر كس مغز و فكرش را از وسوسه های شيطانی و شكمش را از غذاهای حرام و همه بدنش را از شهوات و هواهای نفسانی، حفظ کند، مرگ و عذاب قبر را بیاد ‌آورد، هدف خویش را آخرت قرار دهد، از عیش ونوش دنیا دست بردارد، در حقیقت او حقِّ حیاء را اداء کرده است. (روایت ترمذی)

4- حیاء شاخه‌ایی از ایمان است و جایگاه ایمان بهشت است و بی حیائی و بی شرمی، شرّ و بدی است و بدی به دوزخ می برد. (روایت ترمذی)

5- حیاء همه‌اش خیر است و خیر و خوبی را به همراه می‌آورد. ( روایت مسلم و بخاری)

6- حیاء نشانه ایمان و خوبی‌هاست و بی حیائی و بی شرمی، نشانه نفاق و بی‌شرمی است. (روایت بخاری) 

7- حیاء صاحب خود را زیبا و مزین می‌کند.

«ما کان الفحش فی شی ءٍ الّا شانه و ما کان الحیاء فی شی ءٍ الّا زانه.» (روایت ترمذی)

دشنام و ناسزا در هرچه باشد، آنرا زشت‌ می سازد و حياء در هرچه باشد آنرا مزيّن و زيبا می سازد.

1- بالاترین درجه حیاء برای کسی است که در مقابل نعمتهای خدا شاکر باشد و درمقابل آن ناسپاسی و کفران  نکند ودرمقابلِ سختیها و بلاها، خدا را فراموش نکند، حرفهای کفرآمیز نزند و به درگاهش زبان اعتراض نگشايد وهمیـشه او امر خدا را اطاعت کند و از محرمات دوری کند و از خداوند متعال در تمامی حرکاتش و لحظاتش بترسد، آنچنانکه سزاوار و شایسته است.

2- حیاء شخص در نفس خودش :

طوریکه مسائل و اسرار خانوادگی را برای دوستانش بازگو نکند و گناهان وکارهای زشت خود را برای دیگران نگوید، زيرا بازگو كردنِ گناه، گناه و عملی زشت است، بلکه بر تزکیه و پاکی نفس خود حریص باشد وآن را به سوی خیر و صلاح سوق دهد.

3- حیاء از مردم:

شخصی که از خدا و نفس خودش شرم دارد، طبعاً دارای اخلاق بزرگی است که حتی اثر آن را در رفتار با مردم می بیند و از انجام دادن اعمال و رفتار زشت در حضور مردم دوری می‌کند. همان طور که از خدا شرم می‌کند، از مردم هم شرم می‌کند.

4- حیاء با پدر و مادر:

انسان با حیاء هیچ وقت درمقابل پدر و مادرخود کمترین بی‌ادبی مرتکب نمی‌شود بلکه با بهترین اخلاق و رفتار با آنها برخورد می‌کند.

الله تعالی می فرمايد: «وَقَضَى رَبُّكَ أَلاَّ تَعْبُدُواْ إِلاَّ إِيَّاهُ وَبِالْوَالِدَيْنِ إِحْسَاناً إِمَّا يَبْلُغَنَّ عِندَكَ الْكِبَرَ أَحَدُهُمَا أَوْ كِلاَهُمَا فَلاَ تَقُل لَّهُمَا أُفٍّ وَلاَ تَنْهَرْهُمَا وَقُل لَّهُمَا قَوْلاً كَرِيماً»(إسراء:23 )

به آنها (پدر و مادر) حتی يك اُف هم مگو و بر ايشان فرياد نزن.

سیدنا ابوهریره رضی الله عنه پسر بچه‌ایی را دید که همراه مردی راه می رود فرمود؛ این کیست؟ گفت پدرم، فرمود هرگز جلو او راه نرو، قبل از او منشین و او را با اسمش صدا نزن. (یعنی او را هنگام صدا زدن بابا یا پدر بخوان، نا با اسم كوچكش.)                                                                                                                                                 

5- حیاء زن در پوشش و پاکدامنی؛

که بهترین وسیله برای حفظ و کرامت اوست و کسانی که آن را خدشه دار می‌کنند، خشم و غضب خدا شامل حالشان می‌گردد و در دنیا و آخرت خوار و ذلیل می‌شوند.

برادر عزيز! خواهر گرامی!

بياييد باهم گوشه‌ هايی از زندگی خود و اطرافيان را بازبينی كنيم. چه اندازه آثار «حياء» در آنها مشاهده می‌كنيم؟

1- شخص مسلمانی که در خانه خود فیلم های مبتذل و کانال‌های مخرب ماهواره‌ای گرفته و برای خانواده و فرزندانش پخش می‌کند و آنها را بسوی زشتی‌ها و فساد سوق می‌دهد.

2- حضور زنان در کوچه و بازار ، مجالس و عروسی‌ها با لباسهای تنگ و کوتاه و نازک... و لباسهايی كه شبیه لباس مردان است.

3- کسانی که از مردم اموال زیادی را قرض می‌گیرند امّا در پس دادن آن در حالی که می‌توانند، کوتاهی و ظلم می کنند.

4- کسانی که با مردم و دوستان با بهترین اخلاق و رفتار، برخورد می‌كنند امّا با پدر و مادر و خانواده خود بسيار بد زبان، ترش ‌رو و عبوس هستند.

5- کسانی که با صدای موسیقی و ترانه كه فسق و فجور است، آرامش را از مردم می‌گیرند.

6- کسانی که آشکارا در حضور خانواده و مردم سیگار و قليان می‌کشند و دود سمّی و كشنده‌اش را با بی شرمی تقديم می‌كنند به دهان و بينی و حلق و ريه و قلب آنها. 

7- کسانی که مال فراوانی را در راه شهوات و لذّت‌های حرام بکار می برند امّا دریغ از انفاق و صدقه‌ای ناچيز.

8- کسانی که شب هنگام گناه می‌کنند، و الله عزوجل از سر لطف و رحمتش، بر گناهشان پرده می اندازد؛ امّا خودشان صبح برای دوستانشان بازگو می‌کنند. اینها بی گمان شامل اين فرموده رسول اکرم صلی الله علیه وسلم می شوند؛ «همه امت من بخشیده می شوند، مگر کسانی که گناه خود را آشکارا بازگو می کنند.»                

 راههای کسب حیاء

1- همواره خداوند را حاضر و ناظر بر رفتار وكردار خود بدانيم و در نهان وآشکار از او بترسیم.

2- تفکر در نعمت‌ها و عظمت خداوندمتعال

3- شکرگذاری نعمتهای بی‌شمار خداوند متعال «لَئِن شَكَرْتُمْ لأَزِيدَنَّكُم»(ابراهيم:7 ) (اگر شكرگذار باشيد، بيشتر دهم شما را)

4- صادق بودن در رفتار و گفتار و دوری از دروغ

5- نشستن با صالحین وکسانی که متخلّق به اخلاق نیکو هستند.

6- خواندن سیرت صالحین وانسان های با اخلاق.

 تهیه کننده: یاسر نعیمی

نویسنده: جوان اسلامی ׀ تاریخ: دو شنبه 27 آبان 1392برچسب:"حياء" ,حياء,حيا,"حياء" سرمایه مسلمان,حیا از اخلاق رسول اکرم صلی الله علیه وسلم,حیاء نشانه ایمان, ׀ موضوع: <-CategoryName-> ׀

CopyRight| 2009 , sheykhpordel.LoxBlog.Com , All Rights Reserved
Powered By LoxBlog.Com | Template By:
NazTarin.Com